از کاوش در کوچههای «نپنی» تا صادراتِ فرا قارهای
او معتقد است، ورق زندگیاش با دیدن یک آگهی جذب نیرو در کشتارگاه برگشت؛ همین تغییر و تحولها ناجیِ او برای مبتلا شدن به روزمرگیهایی شد که بچهشهریها دچارش هستند. همین تفاوتها در دیدن و شنیدنها بود که سبب شد استعدادش را در کوچه پس کوچههای روستا کشف کند. قصه شکستهای پیاپیاش را مرور میکنم. او و شکست را آنجایی ظرف و مظروف یکدیگر مییابم که اعتراف کرد، ۱۰۰ بار نقشه یک محصول را تغییر دادم و هر بار محتوم به شکست شد تا اینکه برای صد و یکمین بار به طرح دلخواهم رسیدم. آنچه در ادامه میآید، گفتوگوی...